ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺁﺩﻡ
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺁﺩﻡ
نوشته شده در یک شنبه 9 فروردين 1394
بازدید : 425
نویسنده : roholla

خداوند تواناى دانا، کائنات را بهنجار آفریده و هستى ، از او پیدایى یافته است : آسمانها پا برجاى و هر یک برجاى خویش استوار؛ و زمین نیز استوار است و بر آن ، کوهها ایستاده و دشتها، خفته و اقیانوسها، موج انگیز و چشمه ها و رودها، روان و گیاهان ، بارور و آفتاب ، در سپیده آفرینش گرما بخش و روز فروز و با پرتو حیاتبخش خویش ، بى شتاب در پویش و ماه ، در تابش شباهنگام ، فریبا و در حرکت آرام خود بر سینه تیره شب ، چون خیزش مروارید است بر مخمل سیاه ....
در این میان ، جاى آدمى خالى است و خداوند اراده فرموده است تا (آدم ) را از عدم بیافریند و هستى را با او معنا بخشد و جمال آسمانى خود را در آیینه زمینى چهره او بنگرد و او را جانشین خویش ‍ کند زیرا از آن پیش ، امانت (خلافت خود) را بر آسمانها و زمین و کوهساران ، عرضه فرموده بود و آنان از پذیرش آن ، سر باز زده بودند و اینک اراده فرموده است تا این امانت را بر دوش (آدم ) نهد.
پس ، به فرشتگان - همه - فرمود:
- برآنم تا از خاک ، بشرى برآورم ، و آنگاه از روح خویش در او بردمم ؛ پس ‍ چون او را به اعتدال آفریدم و از روح خود در او دمیدم ، همه بر او سجده برید.
فرشتگان ، نخست عرضه داشتند:
-- پروردگارا! با دانشى که به ما عطا فرموده اى ، آگاهى داریم که کسى را خلق خواهى کرد در زمین تباهى خواهد افکند و خونها خواهد ریخت ؛ و حال آنکه ما تسبیحگوى و تقدیس کننده تو هستیم .
خداوند فرمود:
-- من چیزى مى دانم که شما نمى دانید.
فرشتگان ، به احترام و شگفتى در تکوین آدم مى نگریستند.
آسمان ، در حیرت ایستاده بود.
به اراده الهى ، اندک اندک ، گل آدم شکل گرفت و اندام ، به گونه اى موزون ، فراهم شد. سپس از گل بازمانده از دنده زیرین آدم ، همسر او حوا نیز فراهم آمد.
این دو اندام ، در کنار یکدیگر همچنان کالبدهایى بى روح بودند. راستاى قامت آدم ، اندکى از حوا بلندتر، و فراخناى سینه اش ، کمى گسترده تر بود و عضلاتش محکمتر و در کمال موزونى ، ستبرتر؛ با ابروانى پر پشت و بینى کشیده و چشمانى درشت .(
حوا، با لطافت اشک و گل ، زنى کامل و با گیسوانى کشیده ، و اندامى موزون ، چون آدم ، اما هزار بار لطیف تر و ظریف تر.
سرانجام ، آن لحظه الوهى بزرگ در رسید و خداوند، از روح ربوبى خویش ، در آدم و حوا دمید.
آن دو که تا لحظه اى پیش ، دو تندیس همگون اما بى روح و ساکن بودند، اینک پلکهایشان به هم مى خورد و سینه هایشان هوا را به درون خویش ‍ مى کشید و اندامهایشان به حرکت در مى آید و قلبهایشان به تپش مى افتاد.
و اکنون در سینه هر دو، دلى مى تپد که در آدم ، انگار معجونى است از خمیره مهر و عشق و از پولاد و آب ، با غمها و شادى هایى بزرگتر و ناپیداتر و در حوا، گویى ، نخست از اشک و شادى است و آنگاه از عفت و عاطفه و نیز از عشق و مهر مادرى ...
فتبارک الله احسن الخالقین .
پس آنگاه خداوند، دانش تمام اسماء را در حیطه کاینات ، به آدم آموخت و سپس از فرشتگان خواست تا اگر مى توانند، او را از این اسماء با خبر سازند.
فرشتگان ، فرومانده و مبهوت ، شرمسارانه پاسخ دادند:
-- پروردگارا، منزه باد نام تو، ما هیچ دانشى جز آنچه خود به ما آموخته اى نداریم ، همانا دانا و فرزانه تویى .
پروردگار، به آدم اشارت فرمود تا آنان را خبر دهد. آدم ، بى درنگ فرشتگان را از آنچه خداوند امر فرموده بود، آگاه کرد. و خداوند به فرشتگان فرمود:
-- آیا به شما نگفتم که من پنهان آسمانها و زمین را و هر چه را آشکار و یا نهان مى دارید، مى دانم ؟ اینک ، همه بر آدم سجده برید.

به فرمان خداوند، یکباره ، همه فرشتگان الهى ، در سراسر آسمانها و همه جا، در برابر آدم به سجده در آمدند.
در این میان ، شیطان که از آتش آفریده شده بود و جن بود و از فرشتگان نبود -- هر چند با عبادتهاى بسیار خود را به مقام فرشتگان رسانده بود -- ناگهان از سر غرور و خودبینى و کبر، از بندگى خداوند و اطاعت فرمان او سر پیچید و بى راه شد. او به خویش نگریست و خود را فراتر دید و سر خم نکرد. سجده نبرد و ایستاد و از ناسپاسان شد. خداوند به او فرمود:
-- با وجود فرمان من ، چه چیز تو را از سجده برآدم بازداشت ؟
-- من از او بهتر و بر ترم ؛ تو مرا از آتش و او را از خاک آفریده اى .
پروردگار فرمود:
-- از این جایگاه و مقام آسمانى فرو شو. اینجا جاى آن نیست که خود را بزرگ ببینى . بیرون رو که از زمره فرومایگانى .
شیطان که خود را در آتش قهر الهى یافت و دانست که دیگر راه نجاتى ندارد، به مهر و راءفت پروردگار پناه برد و از خداوند خواست که او را تا روز باز پسین مهلت دهد و وانهد.
خداوند فرمود:
-- به تو مهلت داده شد.
چون شیطان دانست که تا روز باز پسین مهلت یافته است و تا آن روز در امان خواهد بود، بار دیگر گستاخى آغاز کرد و با بى شرمى به خداوند گفت :
-- به خاطر این گمراهى که نصیب من کردى ، بر سر راه راست فرزندان آدم به کمین خواهم نشست و آنگاه از پیش روى و پس پشت و راست و چپ ، بر آنان خواهم تاخت و تو بیشتر آنان را سپاسگزار نخواهى یافت .
پروردگار فرمود:
-- از آسمان ، نکوهیده و رانده ، بیرون رو. دوزخ را از تو و هر کس از بنى آدم که از تو پیروى کند، پر خواهم کرد! اما بدان که بر بندگان من چیرگى نخواهى داشت ، مگر آن گمراهانى که به میل خویش از تو پیروى کنند.
شیطان ، رانده و مانده از آسمان و قرب الهى ، تا جاودان بیرون شد.
آدم و حوا در بهشت
سپس خداوند مهربان ، آدم و حوا را در بهشت جاى داد.

نخستین چیزى که در بهشت ، آدم و حوا را مجذوب خویش ساخت ، هواى پاک ، ملایم ، لطیف و عطر آگین آن بود. آنگاه روشنایى دل انگیز آفتاب که همه جا، چون فرشى زرین ، گسترده بود. هوا نیز نه گرم و نه سرد و همیشه بهار بود. دیگر، رنگارنگى موجودات به ویژه چشم نوازى و تنوع گیاهان ، چشمه ساران ، دریاچه ها، آبگیرها، کوهها، تپه ها، جنگلها، باغها و خلنگزارها، و نیز فراوانى میوه ها و خوردنیها و آشامیدنیها بود.
آدم و حوا، پا به پاى یکدیگر، به گردش و کشف زیباییهاى بهشت پرداختند: گاه از بیدستانهاى بسیار مى گذشتند که بر دو سوى جویبارهاى زلال سایه انداختند و شاخساران افشان خود را در آینه آب رها کرده بودند. گاه به هامونى گسترده مى رسیدند که سراسر آن از خلنگهاى معطر و بابونه ها و گلهاى سپید و نیز زنبقها و لاله ها و شقایقها انباشته بود؛ با چشم اندازى سرشار از ترکیب جادویى رنگها که با نوازش نسیم هر رنگ مى باخت و رنگ مى برد. گاه از گذرگاهى در میانه کوهساران مى گذشتند؛ یا از دهانه غارى که صخره هاى اطراف آن پوششى زبرجدگون از سرخس داشت و از پیشانى غار تا زمین ، آبشارانى نرم ، به سان پرده اى از حریر، فروهشته بود. گاه در جنگلى انبوه و فشرده بود، زیر درختهاى تناور و پر سایه ، به جستجوى چشمه آبى مى پرداختند. این درختان ، با برگریزان زیباى خود، سطح شفاف چشمه هاى جنگلى را پنهان مى داشتند و چه لطفى داشت آن هنگام که آدم یا حوا، برگها را با دست کنار مى زدند و چهره خویش را در زلال آینه فام آن مى شستند.
زیباتر از همه ، دنیاى پرهیاهوى جانداران ، به ویژه پرندگان بود. مرغان بهشتى ، با رنگ آمیزى خیره کننده و افسونگرانه بال و پرشان ، جلوه اى شگرف داشتند و با آواز روح نواز خویش ، نغمه هایى از موسیقى طبیعت را در فضا مى پراکندند. تنوع شکل و اندازه آنها نیز بسیار دیدنى بود: برخى به کوچکى پروانه بودند و برخى به بزرگى عقابهاى بال گستر دور پرواز که طنین صدایشان ، تمام آغوش یک دره را از سیطره موسیقى مى انباشت .
به جز پرندگان ، موجودات زیباى دیگر، از آبزیان رنگارنگ گرفته تا خزندگان و چرندگان و وحوش همه و همه دیدنى بودند.
آن دو گاه ساعتها در کنار آبگیرى مى نشستند و حرکت ماهیان را در بلور واره آب مى نگریستند. گاه با نوباوه زیباى غزالى در خلنگزارهاى مى دویدند و او را تا کنار مادرش همراهى مى کردند و سپس به تماشاى شیر نوشیدنش از پستان مادر مى ایستادند.
در بهشت همه چیز درخشان ، دیدنى ، شفاف و چشمگیر بود:
گلهایى به ظرافت خیال ، گلهایى به روشنایى حباب آب ، گلهایى افشان ، گلهایى پریشان ؛ گلهایى که دور درختى پیچیده و چرخیده و بدان پیوسته و از آن فرارفته و سپس از بلندترین شاخسار آن ، افشان ، دوباره تا زمین باز گشته بودند...
گلهایى که در آبگیرهاى شفاف ، زیر آب روییده و کف آبگیر را زینت داده بودند و نیلوفرهاى که بازوان را بر آب رها کرده بودند.
مهم تر از همه آنکه پروردگار بزرگ ، به آدم و حوا رخصت داده بود که از همه آن نعمتها برخوردار باشند و از همه خوردنیها، هر قدر و هر گاه که دوست مى داشتند، استفاده برند. تنها و تنها، خداوند آنان را از خوردن میوه یک گیاه باز داشته بود: گندم .
هنگامى که خداوند، آنان را در بهشت جاى مى داد، این گیاه را به ایشان نشان داد و فرمود که به آن نزدیک نشوند. نیز به ایشان یادآور شد که شیطان در کمین آنان است ، مبادا ایشان را بفریبد.
آدم و حوا، گاهى در گشت و گذار خود، این گیاه را از دور مى دیدند، اما بنا به فرمان الهى ، هرگز به آن نزدیک نمى شدند.
بارى ، آن دو، در کمال آسایش و نیکبختى ، در بهشت روزگار مى گذرانید.
شیطان دشمن نیکبختى آنان ، آن دو را از دور مى پایید. زیرا که به خاطر مهلتى که از پروردگار گرفته بود، مى توانست به بهشت آنان داخل شود؛ او از پشت شاخه هاى انبوه درختان ، آنان را زیر نظر مى داشت و مى دید که آن دو، همه جا در کنار یکدیگر، کامیاب و برخوردار از نعمت هستند. نیز گاه با هم به نیایش پروردگار بزرگ و نماز او مى ایستند و او را تقدیس مى کنند و به پیشگاه او سجده مى برند و پیشانى بر خاک مى سایند. گاه از دیدن شگفتیهاى خلقت در بهشت گلى زیبا، آبگیرى درخشان ، پرنده اى با رنگى هو شربا - عظمت پروردگار را به یکدیگر یادآور مى شوند و خداى را تسبیح مى گویند. شیطان ، در آتش کینه و حسد مى سوخت و در پى یافتن راهى بود تا بتواند به آن دو نزدیک شود. زیرا که آنان به فرمان خداوند از او سخت دورى مى کردند. اما شیطان دست بر نمى داشت ، یعنى حسد نمى گذاشت که دست بردارد. پس بر آن شد که از عاطفى بودن حوا سوء استفاده کند و از طریق او کم کم به هر دو نزدیک شود و وسوسه خویش را بیاغازد. شیطان ، داستان آن گیاه ممنوع را مى دانست و مى دانست که تنها راه محروم کردن آدم و حوا از آن همه نعمت و آسایش و نیکبختى ، همان گیاه است . اما چگونه مى توانست آنان را وادار کند که از آن گیاه بخورند، در حالى که هنوز نتوانسته بود حتى یک کلمه با آنان سخن بگوید.
سرانجام ، پس از چاره جوییهاى بسیار، به این نتیجه رسید که خود را بیشتر نشان دهد و فاصله خویش را با آنان کمتر کند، تا رفته رفته حالت بیگانگى و رمندگى آنان از بین برود و آنگاه این فرصت به دست آید که در مقام ناصحى مشفق ، با آنان سخن بگوید.
یک روز، در گذرگهى تنگ ، شیطان بر سر راه آدم و حوا سبز شد و آنان به ناگزیر با او رویارو شدند. آدم به او گفت :
-- از سر راه ما کنار رو اى نفرین شده خداوند!
-- مرا ببخشید، اما من سخن بسیار مهمى دارم که باید به شما...
-- ما هیچ سخنى با تو نداریم ، دور شو! نفرین خدا بر تو باد!
-- اما من ، درباره آن گیاه ...
آدم ، برافروخته ، به او نهیب زد:
-- گفتم دور شو، ما هیچ حرفى از تو نخواهیم شنید.
شیطان ، ناگزیر از سر راه آنان کنار رفت ؛ اما در دل احساس مى کرد که سرانجام پیروز خواهد شد.
چند روز دیگر، دوباره بر سر راه آنان ایستاد. این بار، به آنان گفت :
-- شما به سخن من گوش دهید، اگر نادرست بود نپذیرید. اى آدم آیا نمى خواهى گیاه جاودانگى را به تو نشان دهم ؟ من به خدا سوگند مى خورم که خیرخواه شما هستم . مى خواهم گیاهى را به شما نشان دهم که اگر از آن بخورید، جاودان خواهید بود و هرگز پیر نخواهید شد و نخواهید مرد و همواره در بهشت خواهید ماند.
آدم ، دوباره بر آشفت . مى خواست با کلماتى سخت و درشت ، شیطان را براند. اما حوا به او گفت :
-- آدم ! او سوگند مى خورد که خیر ما را مى خواهد. چرا باید از شنیدن حرفهاى او به ما زیان برسد؟
شیطان ، از این حرف او استفاده و بار دیگر گفت :
-- سوگند به خداوند بزرگ که راست مى گویم . این درخت و میوه آن نه تنها زیانى براى شما ندارد، بلکه شما را جاودان خواهد کرد. هر چند خداوند مرا از خود رانده است ، اما بزرگى و خدایى او را که نمى توانم انکار کنم . به خداوندى خدا سوگند اگر شما از میوه این گیاه بخورید، جاودان خواهید شد. مگر نه این است که درخت نیز، مثل هزاران هزار گیاه دیگر، در بهشت براى شما آفریده شده و یکى از نعمتهاى الهى براى شماست ؟...
شیطان ، آن قدر به وسوسه خود ادامه داد که سرانجام سست شد و هیچ نگفت . گویى اخطار پروردگار بزرگ خود را فراموش کرده بود. براى شیطان که آماده فریب دادن او بود، همین سکوت کافى بود. پس بى درنگ از میوه آن گیاه چید و او ابتدا به حوا و سپس به آدم داد....
آدم و حوا، سخت دل نگران بودند. اما کنجکاوى برانگیخته شده آنان و سوگندهاى مکرر شیطان و همچنین پاکى فطرت آنها، باعث شد که فریب او را بخورند و سرانجام ؛ نخست حوا و سپس آدم ، میوه گیاه ممنوع را به دهان بردند....
به محض اینکه شیطان یقین کرد آنان میوه را خورده اند، صداى قهقهه شادمانه و چندش آورش در فضا پیچیده و فریاد برآورد:
-- اى آدم ، وجود تو باعث شد که من از مقام قرب الهى رانده شوم . دیدى که چگونه انتقام خود را گرفتم و تو را از بهشت محروم کردم ؟ با این همه ، بدان که با تو و فرزندان تو، بر روى زمین بیشتر کار خواهم داشت و خواهى دید که از وسوسه و اغواى هیچ یک از آنان رو بر نخواهم تافت .
یکباره ، تمام جامه هایى که بر تن آدم و حوا بود و بدن آنان را پوشیده مى داشت فرو ریخت . آنان خود را عریان دیدند و به ناچار و با شتاب ، تن خود را با برگ درختان بهشت پوشاندند. خداوند فرمود:
-- اى آدم و حوا، آیا به شما نگفتم که به این درخت نزدیک نشوید؟ آیا نگفتم که شیطان دشمن آشکار شماست ؟
آنان ، پشیمان و اندوهگین ، رو به درگاه خدا بردند و گفتند:
-- پروردگارا، ما به خود ستم کردیم . اگر ما را نبخشایى و بر ما رحمت نیاورى ، از زیانکاران خواهیم بود.
خداوند توبه آنان را پذیرفت و بر آنان رحم کرد در عین حال ، زمین را مسکن آنان قرار داد و از این رو، به آنان فرمود:
-- اینک فرود آیید؛ برخى دشمن برخى دیگر. شما را در زمین ، تا هنگامى معین ، قرارگاه و برخوردارى خواهد بود.
پس آنگاه طوفانى برخاست : همه جا تاریک شد و صداهاى مهیب در همه جا طنین افکند. لحظاتى بعد، آدم و حوا، هر یک خود را در بیابانى خشک و بى آب ، در زیر آفتابى سوزان یافت .
آنان دانستند که دیگر رفاه و نعیم بهشت به پایان آمده است و از آن پس در جایى زندگى خواهند کرد که هر چیز و هر کردار، در آن از دوگانگى کفر و ایمان ، هدایت و گمراهى و مسئوولیت و اختیار تهى نیست .
هر کس در هر کردار و هر حرکت و هر انتخاب ، اگر در سوى خدا قرار گرفت ، رسته است و اگر از یاد و رضاى خدا اعراض کرد و روگرداند، به شیطان وابسته است . آدمى در انتخاب راه خویش مختار ولى باید بداند که در همان حال مسؤ ول است .




:: موضوعات مرتبط: ﺩﻳﻨﯽ و ﻣﺬﻫﺒﯽ , ,
:: برچسب‌ها: ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺁﺩﻡ , ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ , ﺁﺩﻡ , ﺣﻮﺍ , ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺩﻳﻨﯽ و ﻣﺬﻫﺒﯽ , ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﺬﻫﺒﯽ , ﺩﺍ‌ﺳﺘﺎﻥ , ﺩﻳﻨﯽ , ﻣﺬﻫﺒﯽ ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: